سیکل معیوب

سیکل معیوب

جستن ، یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن
سیکل معیوب

سیکل معیوب

جستن ، یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن

افسوس و صد دریغ

در آفریقای جنوبی، وقتی نظام آپارتاید حضور داشت سفید پوستان و سیاهان به جان هم افتادند و از هر دو طرف کشته شدند. نهایتا حس خونخواهی به حدی رسید که عاقلان تصمیم گرفتند با اعلام عفو عمومی شرایط را برای بهبود اوضاع فراهم کنند. در شرایط امروز جامعه ایران اگر نخواهیم به فکر راه چاره باشیم مطمئنا تلفات زیادی از حاکمان و مردم را شاهد خواهیم بود. اینجا ایران است. جایی که سالها جوانانش منتظر شدند تا مگر تغییری در شرایط و اوضاع و تصمیم گیری کشور شاهد باشند. اما افسوس

حقیقت نمایان خواهد شد

دوستانت را وقتی میشناسی که نظری مخالف عقیده و باورشان بیان میکنی. وقتی که پای مرامشان می ایستند و حاضرند حتی دست به اسلحه ببرند، دوستیشان را قطع کنند و به رسم سلام فرمانده ابزار اجرای سیاستهای بالادستی باشند. حقیقت نیاز به تعصب ندارد. خودش نمایان است. مانند زمین که گرد است و نیاز به اثبات من و شما ندارد.

ظاهر و باطن

عقیده آدمها الزاما اون چیزی نیست که بیان می کنند. گاهی برای کم شدن درد سرهای بعدی مخالفت خود را به دلایل مبهم و غیر واقعی نسبت می دهند یا اینکه شاید در جلوی شما تظاهر به موافقت می کنند و سر تکان می دهند در حالی که در باطن چیز دیگری را باور دارند. 

قانون عمل و عکس العمل

به نظر می رسد برای حاکمیت مطلوب تر است گه جوانان یک کشور در فکر مهاجرت یا روزمرگی باشند تا اصلاح سیستم مدیریت و حکمرانی جامعه. در غیر این صورت انتظار رفتار و عملکرد متفاوتی وجود داشت. هر عملی را عکس العملی است، مساوی ولی در خلاف جهت!

آموزش زبان

حقیقتا آموزش زبان یعنی آموختن بی تعصب فرهنگی دیگر یا چشم باز کردن و دیدن دنیا از راه دریچه ای تازه. یک زمانی انگلیسی و عربی را در مدرسه برای این آموزش می دادند که دانش آموزان بتوانند فرهنگ ایرانی را به سایر کشورها معرفی کنند. برای همین هم هیچ دانش آموزی در مدرسه یاد نگرفت چطور به زبان انگلیسی و عربی صحبت کند چون اصولا یک مشت لغات و گرامر به خورد دانش آموزان دادند که با اسامی و ایده های ایرانی و به قول خودشان اسلامی ارائه شده بود. هم اکنون با افزایش درخواست ها برای مهاجرت نسل جوان و حتی پیر برای زندگی در سایر کشورها مواجه هستیم. چیزی که باعث می شود تعصبات فرهنگی و عقیده های آموخته شده را در معرض نقد بگذاریم و عادات جدید مردمانی را بیاموزیم که دنیا را از دریچه ی نگاه مردم ما نمی بینند. اینجا دیگر کسی به فکر ساختن نیست. در تفکر حاکمیت هم رفاه مردم و آینده نسل جوان جایی ندارد. ایجاد امنیت شغلی و تامین مسکن و در نهایت شادی خاطر به آرزو تبدیل شده. دیگر اینجا همه به فکر کندن و بردن هستند. شاید در غربال روزگار تنها عده ای باقی بمانند که یا تعهدشان به ماندن بیشتر است یا کاری دیگر از دستشان بر نمی آید.