سیکل معیوب

سیکل معیوب

جستن ، یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن
سیکل معیوب

سیکل معیوب

جستن ، یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن

تفکر نقاد یا تجربه!

بچه بودم و دوچرخه سواری را دوست داشتم. مسیری که میرفتم لغزنده بود و باعث شد که هنگام پیچیدن سر بخورم و زخمی شوم. دوستی داشتم که در ورزش حرف اول را میزد. یک روز بستنی ام را گرفت و با دوچرخه جلوتر از من حرکت کرد. البته به شوخی. لغزنده بودن مسیر را چندین بار به او گوشزد کردم. متاسفانه به حرکتش ادامه داد. و در ادامه مسیر بر روی آسفات لغزید و او هم زخمی شد.

به نظرم گاهی به جز تجربه کردن در مسیر، چاره ای دیگر نداریم. قرار نیست تفکر نقاد تجربه ی انجام نشده را به ما منتقل کند.

مردم قدرتمند، دولت قدرتمند

کاملا مشخص است که حاکمیت وقتی از جلب سرمایه گذاری مردم در امور داخلی ناتوان شد به شیوه ای دیگر قصد خارج کردن سرمایه از دست مردم را دارد. اینکه پول و سرمایه را در جیب ملت ببینی و از قدرتمند بودنشان احساس رضایت و غرور کنی یک چیز است، ولی مهمتر از همه برای حاکمیت ادامه فعالیت های ایدئولوژیک برای پیشبرد اهداف منطقه ای و فرامنطقه ایست که نیازمند بودجه و صرف هزینه است. به یمن تحریم ها و عدم شفاف سازی مالی حاکمیت و حاضر نشدن به پذیرش FATF هم اکنون تنها چاره ی حاکمیت علاوه بر اخبار اختلاس های مالی که به دروغ و به نامهای واهی به گوش ملت می رسد، دست کردن در جیب ملت است. 

اراده حل نکردن مساله

حساب دو دو تا، چهار تا است ...

وقتی مزه بیگاری کشیدن و نیروی کار ارزان برایت خوشایند شد دیگر حاضر نیستی تعهدی برای به کار گیری نیروهای کار آزموده و متخصص داشته باشی.

فرض کن هر سال بیمارستانهای دولتی با انبوهی از نیروی کار ارزان و دانشجویان پزشکی عمومی و متخصص از هر نوع به مردم سرویس میدهد. همچنین بعد از فارغ التحصیلی هم چاره ای جر جذب شدن در سیستمهای از پیش تعریف شده نخواهید داشت. یعنی یا به ادامه بیگاری در سیستم دولتی تن می دهید، یا سرمایه گذاری در بخش خصوصی را شروع می کنید تا شاید بتوانید برداشت مالی مناسبی را از کار و فعالیتتان به دست آورید. 

در بهترین حالت خیلی زود متوجه خواهید شد که این دور تسلسل قرار نیست رشته اش در دست شما باشد. و در بدترین حالت بعد از گذشت سالها علاوه بر خستگی ها ی به جا مانده از سالها طبابت،  شیوه نگاه سیستم دولتی به شما برای کنترل نیروی کار و پایین نگه داشتن دستمزدها در ذهنتان حک خواهد شد. 

نیروی کار متخصص و کارآزموده ای که فقط انتظار دارد محترم شمرده شود و جایگاه اجتماعی و اقتصادی هم شان خودش را طلب می کند.

در چنین شرایطی به نظر می آید اراده حاکمیت در راستای حل نکردن درخواستها باشد تا برآوردن منطقی نیازها.

دو خاطره، دو نگاه

یادم می آید برای تخصص درس می خواندم. تمرکز کرده بودم تا هر جور هست قبول شوم. یک روز هم برایم مهم بود. مهمان داشتیم و من برای اینکه از برنامه عقب نباشم برای خواندن کتابم به یکی از پارکها رفتم. دختر و پسری از جلوی میزم عبور کردند. پسر سرگرم دخترک زیبا بود و دختر نگاهی تحقیر آمیز و آمیخته با تنفر به من و کاغذهایم کرد و عبور کردند. گاهی حتی یک نگاه هم آزار دهنده میشود چه برسد به اینکه کلامی بگویی یا کاری کنی و دلی را بشکنی.

امروز در اتوبوس نشسته بودم و نگاهم به مردی مسن افتاد که کیسه ای را با خود حمل می کرد. به نظر توانمند بود و عضلانی. تی شرتی قرمز رنگ پوشیده بود و البته اضافه وزن شکم زیادی که داشت باعث می‌شد کمی شکمش بیرون باشد. صندلی جلوی من نشست و نگاهی به صورتش و تی شرت کردم. روی آن به زبان انگلیسی جمله ای ای نوشته بود مبنی بر این موضوع که To Give Up Is Not An Easy Way. از معنی جمله خوشم آمد و به پنجره و بیرون نگاه کردم. انگار حالا نوبت او بود مرا ورانداز کنم. با صدایش رویم را برگرداندم. داشت در مورد اضافه وزنش و اینکه سابقا پرورش اندام کار می‌کرده صحبت می کرد. احساس کردم از نگاه من به خودش ناراحت شد و نگاهم را جور دیگری تفسیر کرد. با او گرم گرفتم و گفتم من هم کمی اضافه وزن دارم. گاهی نگاه‌ها آن چیزی نیستند که تفسیر می کنیم. شاید معنای دیگری داشته باشد که ربطی به ما ندارد.