میگویند وقتی برای نماز به جماعت می ایستید از عادل بودن و واجد شرایط بودن امام جماعت باید اطمینان داشته باشید. اینکه در کنار همه خصوصیات دیگر اعم از معتقد بودن امام جماعت به اصول دین واژه عدالت آمده و در هیچ کجا اعتقاد به واژه من درآوردی و نوظهور و کفر آمیز ولی فقیه نشده است حکایت از آزاد اندیشی و مستقل بودن امامان جماعت از منابع قدرت حاکم بر جامعه است. کسانی که بتوانند در مواقع اضطراری به نفع مردم و برای رهایی آنها از ظلم و جور زمانه موضع گیری کنند.
هیچ کس بی ایراد نیست ولی شنیدن این جمله از زبان کسی که خود را ولی فقیه می پندارد و در صدد بی آبرو کردن دیگران برای ادامه حکمرانی خود است حکایت از ترس از روشن شدن کارنامه حکمرانی اش و پی بردن مردم به ضعف های مدیریتی اش دارد. از قدیم گفته اند آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است. آیا می شود کسی سی و اندی سال مدیریت جامعه را در دست داشته باشد و در جایی به عنوان یک آدم و مخلوق خداوند و هم سطح با مردم و نه به عنوان جانشین خدا و موجودی فرا زمینی پاسخگو نباشد؟!
تکرار می کنم، عدالت شرط اول برای امام جماعت است چه برسد به مقامهای بالاتر مدیریتی و برای این منظور باید پاسخگوی مردم بود.
در دوره دانشجویی دوستی داشتم بسیار محترم و البته معتقد به اصول دینی. پدرش که خدا رحمتش کند از معممین بود و شاید او هم بنا به همین دلیل در مسیر اعتقادات پدر قدم بر می داشت. دانشجویی زرنگ و منضبط که نمرات عالی در کارنامه داشت. این را می گویم تا شبهه ای ایجاد نشود که از اهالی رانت و وابستگان بوده و به این طریق توانسته وارد دانشگاه شود. زمانی بود که نظرم را درباره رژیم بی رودربایستی برایش مطرح کردم. در کمال تعجب ترک دوستی را مقدم بر هر چیز دانست و حتی شماره ی من را از موبایلش حذف کرد. شاید می اندیشید که این موضوع حد اقل کاری است که می تواند بکند تا شاید بعدها در تعارض بین احساس و اندیشه قادر باشد تصمیمات سخت تر بگیرد. باری به هر دلیل از آن تاریخ من هم دیگر با او تماسی ندارم. می اندیشم که افرادی که در راس این نظام سر تا به پا دروغ هستند برای پیش بردن کارهایشان حاضر شدند چقدر با افرادی که طور دیگری می اندیشند خدا حافظی کنند. چقدر حقوقشان را به نام دین اسلام و مذهب تشیع زیر پا گذاشتند و باورشان را بر جامعه و مردم تحمیل کردند. چقدر خواسته های خودشان را به صورت قانون درآوردند و حاضر شدند تا آدمها برای پیدا کردن مسیر آینده وطن و زادگاه خودشان را ترک کنند. اسم نفاق که می آید اولین چیزی که در ذهنم متصور می شود اعمال و رفتارهای رژیم است که مردم را به اسم ایدئولوژی از هم پراکنده و متفرق کرد. آری می اندیشم هنوز مانده تا به واژه ی دموکراسی برسیم. هنوز مانده تا از هر عقیده و اندیشه در راستای صلاح مردم بخواهیم خودمان و آرزوهایمان و اندیشه مان را مورد نقد قرار دهیم.
وقتی سوال میشه از آزادی چه می خواهید هر کس بنا بر سطح فکر و اندیشه خودش شروع به سخن می کند. یکی آزادی را فرصت و جرات ابراز عقاید می داند، یکی آزادی را در احترام به انتخاب سبک زندگی و پوشش افراد و یکی آزادی را در سهیم شدن در رانتهای اقتصادی دولت می داند.
دنیا هیچ وقت بدون مانع و محدودیت نبوده و از همه مهمتر موانعی است که خودمان برای خودمان می تراشیم. گاهی زمین را در محدوده تصوراتمان در منظومه شمسی به عنوان بی نهایت تلقی می کنیم و گاهی افق دیدمان تا میلیاردها سال نوری و بلکه آنسوتر گسترش می یابد.
ولی چه بخواهیم و چه نخواهیم این دنیا مکان دگرگونی است. خلقت و نابودی های پی در پی. از انفجار بزرگ گرفته تا خلقت نوین ستارگان و حتی به اتمام رسیدن سوختشان و انفجاری دیگر و تولید سیاه چاله و شاید پلی در زمان به سوی آینده، حال و گذشته ...
کس چه می داند. شاید روز موعود فرا رسیده و باید شاهد خلقت دوباره در روابط انسانی و بین فردی خودمان باشیم. چه این حکومت باشد یا نباشد، آیندگان برای ایران خواهان جایگاه خاص و قابل احترامی در نظم نوین جهانی و اطلاعات امروز در گردش هستند. جایی که دغدغه اداره جامعه تار موی زنان یا سخنان خرافی فلان معمم نباشد. جایی که در کنار هم شاد زیستن و رضایت درونی از حضور در جامعه وجود داشته باشد. جامعه ای که هم وطنانش فرصت ابراز وجود دارند و احترام به حقوق انسانها در هر سطحی دیده می شود و این امر میسر نیست به جز با تمرین و ممارست و حرکت جمعی و احساس مسوولیت صاحبان اندیشه و صاحبان قدرت و البته مردم جامعه.
در نظام خلقت زایش و تحول و دگرگونی در هیچ حالت بدون درد نبوده و اینبار هم اگر خواهان هر نوع تغییری هستیم قطعا می بایست هزینه هایش را بپردازیم.
همه ما آدم بزرگها رفتارهایمان را از زمان کودکی با خود به همراه می آوریم. عقده هایمان، موفقیتهایمان، شیوه رفتار و نگاه کردنمان و حتی رویکرد مدیریتیمان را. کودکی زمان ساخته شدن آینده یک کشور است. زمانی که احتمالا قادر خواهید بود امید، توانایی، اخلاق و هر آنچه که آرزو دارید را در این گروه سنی برنامه ریزی کنید و در دهه های بعد برداشت کنید. حاصل مدیریت کنونی جامعه را باید در کودکیشان جستجو کرد.
به یاد دارم روزی به عنوان مبصر کلاس انتخاب شده بودم. اینکه معیار انتخاب مدیر مدرسه یا معلمان در انتخاب من به عنوان مبصر چه بود را نمی دانم ولی حدس می زنم قد بلندم و شاگرد درس خوان بودنم باعث شد که گزینه مطرح برایشان باشم. من اما اصلا نمی دانستم که می بایست چه کار کنم. بعدها فهمیدم کسی را می خواستند تا از حضورش برای اداره کلاس و کار مفت و مجانی بهره ببرند. بگذریم ...
به شیوه مبصرهای قبلی شروع کردم به تهیه لیست خوب ها و بدها و گزارش به معلم و ناظم مدرسه. بعدها فهمیدم برای کم شدن صدای اعتراض دانش آموزان می بایست برایشان سرگرمی ایجاد کرد. یک نوع انحراف ذهن تا نگاهشان نسبت به من به موضوع دیگری منحرف شود. گاهی که معلم به دلایلی در کلاس حضور نداشت برای سرگرم کردن دانش آموزان یک بازی طراحی می کردیم و همین موضوع کلاس را کمی ساکت و قابل تحمل می کرد. گاهی هم به خواست دانش آموزان، درس های عقب مانده را با هم مرور می کردیم. بگذریم که در این بین بودند افرادی که همیشه حس برتری و سرکشی داشتند و نمی توانم انکار کنم که برای این افراد گاهی ارجاع به دفتر مدیر و ترس از کم شدن نمره انظباتی راه کار آخر بود. من در این بین گاهی نمره قبولی می گرفتم و گاهی مردود بودم. گاهی ظلم می کردم و گاهی دلم دنبال کودکی کردن و بازی های دوستانه و بی ریا می گشت. چقدر زود من را از دنیای کودکیم گرفتند.
اما حالا که به مدیریت کلان کشور می نگرم. انگار همان خاطرات در حال تکرار شدن هستند. بازی فوتبال امروزه بر کسی پوشیده نیست که دیگر صرفا یک فعالیت ورزشی نیست. هر کس چنین ادعایی کند شما باور نکنید. از شادی های پس از برد وابستگان حکومت گرفته تا محدودیت هایی که برای انتخاب مدیران این رشته ورزشی اجرا می شود. از زد و بند پشت پرده برای نقل و انتقال پولهای کلان تا حتی انتخاب مربی ورزشی و حتی شک نکنید که نتیجه بازیها و برد و باخت تیم ها همگی در راستای سرگرم کردن من و شما و برآوردن نیاز آن بالا دستی طراحی شده.
حکومتی که ناتوان از تبیین منطقی سیاست هایش برای اهل فن و رشد تفکر و ترویج گفت و گو و نقد در جامعه باشد برای بقای خود به ناچار به سرگرم کردن مردم و سرکوب خواسته هایشان روی خواهد آورد.